شخصیت شهید, خاطرات خود شهید, خانواده, ویژگی‌ها, فیلم و تصویر, یادها و خاطره‌ها

همیشه به گل این قالی که شهید بر روی آن نشسته بود، می‌نگرم

این راه، راه عشق است و من نمی‌توانم از رفتن خودداری کنم

SuperUser Account

 وقتی می‌خواستند بروند به منطقه، آمدند اینجا و روی این قالی نشستند و گفتند می‌خواهم بروم به جبهه، اشاره کردم که از یک طرف همیشه دو - سه نفر از بچه‌های شما در آن منطقه‌ها بسر می‌برند و از طرف دیگر پشت جبهه هم که به شما نیاز دارند در ضمن به عائله‌ی سنگین‌تان هم می‌رسید، بعد ‌پرسیدم حالا درست است که شما هم بروید؟

قدری فکر کرد و در جوابم گفت:

«آنها که می‌روند از ما سلب تکلیف نمی‌شود، این راه، راه عشق است و من نمی‌توانم از رفتن خودداری کنم»

همیشه به گل این قالی می‌نگرم که موقع صحبت و خداحافظی‌مان شهید بر روی آن نشسته بودند.


مادر بزرگ همسر شهید، خیرالنساء صادقی (که علیرغم محرومیت از دانش کلاسیک اما از بینش عمیق شگفت‌آوری برخوردار بود و به درجات بالائی از قابلیت درک و انتقال حکیمانه مطالب غامض رسیده بود و در سن 106 سالگی در مشهد مقدس به رحمت ایزدی پیوسته و پس از طواف پیکر مطهرش در حرم حضرت ثامن‌الحجج "ع" طبق وصیت آن مرحومه به جوار برادر رشید و شهید امام رضا "ع" امام زاده محمد عابد در شهر کاخک گناباد منتقل و در پدیده‌ای منحصر به فرد در مزار مادرش که در حال حاضر فی‌مابین حرم امامزاده و گلزار شهدای آرمیده در جوار آن واقع شده به خاک سپرده‌شده و سنگ لوح کوچک مادر زینت بخش لوح مزار دختر گشته است) با این شهید عزیز انس و الفت تماشائی‌ای داشته است و آخرین ملاقات‌شان تماشائی‌ترین ملاقات آنان بوده که حلاوت و حال و هوای آن دیدار را تا آخر حفظ نموده به گونه‌ای که 75 ماه بعد از شهادت شهید این چنین به تعریف و تجسم آن مبادرت ورزیده است.

ایشان نسل شهدا را متبرک می‌دانستد و اعتقاد ویژه‌ای به قابلیت بالای شهدا و تضمین بهشت برای بستگان نسبی و سببی شهدا به طفیل آن روی‌سپیدان در محضر حق داشتند:

این خاطره برای روزنامه اطلاعات ارسال و به این صورت در ستون دو رکعت عشق درج گشته است:

 

 

تاریخ: زمستان 1363
مکان: شهرستان گناباد - روستای استاد
گوینده‌ی خاطره: محمدرضا علی‌حسینی به نقل از مادربزرگ همسر شهید، مرحوم خیراانساء صادقی
رابطه با شهید: فرزند شهید