این راه، راه عشق است و من نمیتوانم از رفتن خودداری کنم
اشاره کردم که همیشه دو - سه نفر از بچههای شما در آن منطقهها بسر میبرند و پشت جبهه هم که به شما نیاز دارند. پرسیدم حالا درست است که شما هم بروید؟ قدری فکر کرد و در جوابم گفت: «آنها که میروند از ما سلب تکلیف نمیشود، این راه، راه عشق است و من نمیتوانم از رفتن خودداری کنم»
هر کسی در کار خود خوب وارد است
دادرس بودش آن رادمرد خدا، عاقبت در راه او گردید فدا
شاعر و گوینده خاطره آقای محمد میرزایی از گناباد - نجمآباد. متن کامل و خوانش شعر با صدای شاعر...
جوان و هنوز ازدواج نکرده بودم. میخواستم از روستای نجمآبد شهرستان گناباد به مشهد بروم. ماشین عبوری پیدا نشد. شهید که ماشین وانتی داشت ابتدا من را تا گناباد، سپس تا تربت حیدریه رساند تا سرانجام سوار اتوبوسی به مقصد مشهد شدم و خودش دوباره به روستا برگشت.
این کار فقط کار خودته
یکی از دوستان برای گذاشتن بار جاروب روی ترک موتور از شهید کمک خواست. شهید که دستش بند بود از او خواست دیگران و جوانان را صدا زند؛ اما وی گفت: نه کار آنها نیست؛ تا صبح هم نیایی صبر میکنم تا خودت بیای!
انجام کار انفرادی علیرغم انتظار همکاری گروهی
وقتی از ایشان خواسته میشود کاری که معمولاً گروهی انجام میشده را به تنهایی انجام دهند، به سختی از انجام این امر بر میآیند و از این بابت حسابی دلگیر میشوند لذا ضمن درد دل در این زمینه میگویند: من حرفی نداشتم این کار را انجام دهم منتها انتظار داشتم همه با هم این کار را انجام دهیم اما این طور نشد!
عدم افشای اطلاعات کاری جهت کسب وجهه شخصی
در حالی که فکر میکردم چگونه صحبت را آغاز و طرح موضوع نمایم! شهید با فراست و تیزبینی خود ابتدا به ساکن به طرح احسن موضوع پرداخته و میگوید: فرزندم! این جا جای حساسی است، انتظار دارم نه تنها مطالب و مسائلی که در این جا به آن میرسید هیچ جا مطرح نکنید بلکه خودتان را در بیرون خیلی کمتر از آن چه در این جا هستید و به عنوان افرادی عادی نشان دهید تا کارتان بهتر پیش برود!
انجام سختترین کارها برای خدمت به انقلاب و کشور
انجام سختترین کارها را برای خدمت به انقلاب و کشور به عهده میگرفت. با تلاش مضاعف سعی میکرد مانع اثرگذاری نامطلوب این شرایط بر خانواده و به سختی افتادن آنها باشد.
کمک مخلصانه و بیدریغ و بیتظاهر به نیازمندان
آنچه از دستش بر میآمد بر طبق اخلاص گذاشته و تقدیم راه تأمین نیازها و برآوردن حاجات مردم نمود. او بیش از خود در اندیشهی مردم بود بویژه آنها که از کارافتاده یا بیسرپرست شده بودند توجه بیشتری نموده و تا توانسته به آنان خدمت نموده بود. اغلب اینها هم تا پس از شهادت ناشناخته مانده بود.
راه انداختن بازی بچهها و به ذوق و شوق آوردن اهالی روستا
خشکسالی و محرومیت، دل خوشی برای عید نوروز باقی نگذاشته بود و جوانان و بچهها در کنار بزرگسالان غمگین بودند. شهید یک کیسه گردو بین بچهها تقسیم کرد و با راه افتادن بازی، ذوق و شوقی بین اهالی روستا به راه افتاد.
عیدی به کودکان و خوشحالکردن آنها
یک روز آفتابی نوروز، شهید من و خواهرم که بازی میکردیم را صدا زدند، و با لبخندی در دست هر کداممان یک عدد سکهی دو تومانی بهعنوان عیدی گذاشتند. ما خیلی خیلی خوشحال شدیم؛ هنوز آن چهرهی مهربان خندان را به خوبی به یاد دارم.
حداکثر تلاش برای انجام بیشترین کار علاوه بر انجام وظایف
دو سه روزی که از آمدن شهید به منطقه جنگی گذشت آمد اعتراض کرد و گفت: « این چه وضعش است؟! ما بیکاریم چرا یک کار درست و حسابی نمیدهید که انجام دهیم؟! چون نیامدهایم اینجا که وقتگذرانی کنیم!»