نجات معجزه آسا
جوان از تنهائی، غروب و بیابان هیچ ترسی نداشت او در این بیابان رشد و نمو كرده بود و تقریباً وجب به وجب آن را میشناخت. علت گامهای سریع او در این برف سنگین و كمسابقه كه امسال همهجا را سفیدپوش كرده بود بیش از تلاش برای یافتن گوسفندهای مفقود شده، شوق رسیدن به مجلس عزاداری محرم در روستا بود و به همین خاطر نیز پاها را تندتر از برف بیرون میآورد و جلو میرفت و در این مسیر چوبدستی نیز كمك موثری برای او بود. از برادر ده سالهاش كه با خواب خویش باعث پراكنده شدن گوسفندان شده بود هیچ ناراحتی به دل نداشت و تلاش داشت تا هرچه سریعتر گوسفندان را بیابد. نگاهی به پشت سر انداخت تا ببیند آیا خیبر، سگ گله كه تاكنون كمك خوبی برای او بوده رسیده یا خیر؛ او را ندید و لیكن با مشاهده آثار قدمهای خود بر روی برف و به وجود آمدن منظرهای زیبا به وجد آمد.
لباسهای مندرس او را به خوبی از سرما محافظت نمیكردند. راه زیادی تا روستا مانده بود، بهتر دید نوحه شب قبل مجلس عزاداری روستا كه درباره میدان رفتن قاسم بن الحسن(ع) بود را با خود زمزمه كند و حتی صدای خود را نیز بلند كرد؛ به تپه برفی که رسید برای بالا رفتن از آن از چوب دستیاش کمک گرفت.
هنوز به خوبی از تپه بالا نیامده بود كه چشمانی را در چشم خود خیره دید! مكث كرد بدنش نه از سرما كه از ترس شروع به لرزیدن كرد. انگار گرگها هم از دیدن یكباره او یكه خورده بودند. قدمهایش سست شد. چوبدستی را سریع بالا آورد و شاید همین حركت هم باعث به خود آمدن گرگها شد و هماهنگ به جلو قدم گذاشتند و در یك لحظه به طرف جوان حمله آوردند. اصابت چوبدستی به سر حداقل دو تای آنها، گرگها را متوقف نمود و در همین توقف مختصر او توانست رو به پائین تپه و پشت به روستا فرار نماید. انتظار حضور و کمک هیچ کسی در آن شرایط را نداشت ولی نمیتوانست فریاد نكشد و فرار نكند، پایش لغزید و به زمین افتاد. برای بلند شدن وقت نبود بنابراین در برفها شروع به غلت زدن كرد تا بتواند فاصله خود و گرگها را بیشتر و بیشتر كند. با این غلتیدن گرگها هم نمی توانستند حملهای برقآسا داشته باشند. به چاه آن ناحیه اندیشید و مسیر غلتزنیاش را به آن سمت تغییر داد و خود را به طرف آن كشاند و در یک لحظه به درون آن پرید. هنوز به اندازه دو برابر قدش بیشتر در چاه سقوط نكرده بود كه چوبدستی خود را از حالت عمودی كه قبلا قرار داده بود به حالت افقی برگرداند و با گیر كردن چوبدستی در دو طرف چاه از آن آویزان شد؛ سعی كرد پاها را در دو سوی چاه نگه دارد ولی جای حفرشده در دیوار چاه بالاتر از محل پاهای او قرار داشت و این اقدام او باعث ریزش مقداری خاك از دو طرف چاه به داخل آن شد. نگاهی به پائین انداخت و سریع چشمهایش را بست، اصلا مایل نبود آن چه را داخل چاه دیده بود باور كند. صدای فریاد خود را بلندتر كرد. در كف چاه ماری چمباتمه زده بود و انگار انتظار كسی یا چیزی را میكشید. به بالای سر نگاهی انداخت و از درون چاه سر حداقل دو گرگ منتظر را دید.
مشاهده مار او را به یاد دورانی انداخت كه پدرش در محل جالیز روستا در تشكچه فرزندش ماری یافته و با بیل آن را كشته بود ولی این بار نه پدری بود ونه بیلی. بهتر دید چشمان خود را ببندد تا بدون توجه به سایههای سنگین گرگها و وجود مار بهتر فکر کند ولی صدای فریادش آنها را هرلحظه برای او جدیتر مینمود. نگاهی به چوبدستی انداخت، انگار به آن التماس مقاومت میكرد. لحظهای كفایت كرد تا فریادهای نامفهوم خود را به عباراتی همچون “یا حسین”، یا پیغمبر و یا علی مبدل سازد تا هم فریاد زده باشد وهم از آنها استمداد طلبیده باشد. تكان مار درته چاه باعث شد بر خلاف فاصله نسبتاً زیاد، پاهای خود را جمع كند و به دیواره چاه برساند ولی سُرخوردن آنها باعث شد دوباره آویزان شود.
چوبدستی تكانی خورد مقداری خاك را به صورت او ریخت و سپس سقوط خاكها به ته چاه باعث تكان بیشتر مار و افزایش وحشت او شدند سرانجام موفق شد پاهایش را یكی پس از دیگری در محل جای پای حفر شده در دیوار چاه قرار دهد و نفس راحتی بكشد. در آن حال می اندیشید كه وظیفهاش چیست و برای نجات خود باید چه بكند؟
صدای سگش خیبر لبخندی بر لبانش نشاند. او را صدا زد. به خوبی بدون آن كه سگ را ببیند نزدیك شدن او را حس كرد. به پیروزی و غلبه سگش بر گرگها اطمینان داشت چرا كه بارها قدرتنمائی منحصر به فرد او را در مصاف با گرگها مشاهده كرده بود؛ یكبار گرگ تنومندی به درون خیمه گوسفندانش در چند قدمی محل سكونت وی در روستا آمده و گوسفندی را خفه كرده و روی جنازه گوسفند مینشیند و خیبر بوی گرگ را میشنود به دنبال او به درون خیمه رفته و در همان حال گرگ را خفه میكند و بر روی او مینشیند وتا هنگام آمدن صاحبش او را رها نمیكند.
اینك از نیمه چاه شاهد نبرد جانانه او با چهار گرگ گرسنه در اطراف چاه بود ونشانه آن نیز ریزش مداوم پت و موهای كنده شده از گرگها به داخل چاه بود و سرانجام چارهای جز گریز برای گرگهای مهاجم باقی نماند.
فهرست مطالب