ShahidAlihosseini.ir - یادها و خاطره‌ها

به مدرسه فرستادن کودک به مدرسه با تراکتور

به مدرسه فرستادن کودک به مدرسه با تراکتور

یک شوخی پدر-پسری و یک خاطره به یاد ماندنی

آیا باور می‌کنید تراکتور باعث به مدرسه رفتن یک بچه‌ی بازیگوش و سر به هوا شد؟ یک روز یک بچه‌ای به مدرسه نمی‌رفت و پدرش به سوی من (تراکتور) آمد، من را روشن کرد و دنبال آن بچه کرد. بچه دور تا دور روستا و بیابان‌های دور روستا را دوید تا من (تراکتور) زیرش نگیرم. بعد از مدتی بچه راه خود را به سمت مدرسه کج کرد و به سرعت به مدرسه رفت و من (تراکتور) تا خود درب مدرسه دنبالش کردم. این کار باعث به مدرسه رفتن این دانش‌آموز شد. از قول تراکتور: من وقتی امروز مزار آن شهید را در بالای تپه می‌بینم و سعید را می‌بینم و آن بچه امروز مهندس شده و من به روح آن شهید درود، سلام و صلوات می‌فرستم.

تاریخ: مهر ماه 1360
مکان: نجم‌آباد
مطلب قبلی تراکتورسواری ما و گیرافتادن بابا بین تراکتور و تریلر
مطلب بعدی درخشش در دوستی، شجاعت در انتقام
Print
220 رتبه بندی این مطلب:
5/0
0رأی موافق 0رأی مخالف
سعید علی‌حسینی

سعید علی‌حسینیسعید علی‌حسینی

سایر نوشته ها توسط سعید علی‌حسینی
تماس با نویسنده

نوشتن یک نظر

This form collects your name, email, IP address and content so that we can keep track of the comments placed on the website. For more info check our Privacy Policy and Terms Of Use where you will get more info on where, how and why we store your data.
افزودن نظر

ارتباط با نویسنده

x

نویسندگان

«آبان 1403»
شیدسچپج
19202122232425
2627282930311
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
فراخوان همکاری و دعوت به همیاری ادامه مطلب

فراخوان همکاری و دعوت به همیاری

آن شهید عزیز بارها از بستگان نزدیك‌شان خواسته‌اند خاطرات ایشان را ضبط نمایند تا یادگاری بماند اما آنان موضوع را به شوخی برگزار و از انجام این مهم بگونه‌ای طفره رفته‌اند كه بعد از شهادت‌شان حداكثر حسرت‌ها را در این رابطه بخورند!

شعر از آقای علی توکلی: فصل گل بود و تا خدا رفتی

قاب عکس گلــــت بغل کردم چشمم از لالـــــه بر نمی‌دارم


اون زمان که شهید عزیز در قید حیات بودن ما بچه بودیم. علت سرودن شعر، ارادت به اخلاق نیک شهید عزیز است. حتی یک بار تمام مارو از کلاته میان که بیشتر زن و کودک بودن به کمر زیارت بردن و مثل پدری مهربان مواظبمون بودن و جواب جیغ و داد خانما و بچه‌ها رو با لبخند و سکوت می‌دادن.

RSS
  • بازگشت به بالا
DNN