ShahidAlihosseini.ir - یادها و خاطره‌ها

ارتباط معنوی با شهید

حس عجیب و نهیبی تمام درونم رو احاطه کرد که برای پدر جناب حسینی زیارت بجا بیارم

سعید علی‌حسینی 0 283 رتبه مطلب: بدون رتبه

بعد از نماز مغرب خیلی خیلی ناگهانی حس کردم باید برای پدر شما زیارت مخصوص انجام بدهم، ابتدا اعتنایی نکردم ولی نهیبی در درونم من رو وادار به این کار کرد اتفاقی که برای من افتاد و توضیح شما باورش کمی سخته ولی چون برای خودم این اتفاق افتاده فقط بسیار مبهوت و متحیر ماندم...

تأییدی بر حضور زنده‌ی شهدا و نظارت آنها بر اعمال ما

پدر مشخصات شما را داده‌اند و از کسانی که یاد شهدا را زنده نگه می‌دارند تشکر کردند

سعید علی‌حسینی 0 209 رتبه مطلب: بدون رتبه

شهدا زنده و ناظر اعمال ما هستند، مراقب باشیم کاری نکنیم که شرمنده‌ی آنان شویم. مصاحبه‌هایی از فرزندان شهید بطور تلفنی ضبط کرده و قول حضور یکی از آنان در استودیوی برنامه را گرفتم (که البته امکان حضور در استودیو به دلایلی ضعیف اعلام شد). این مسأله باعث نگرانی‌ام بود تا اینکه شب، شهید را در خواب دیدم...

ما چرا همچنان فرزند شهید هستیم؟

روایت خواب محمدکریم علی‌حسینی

سعید علی‌حسینی 0 220 رتبه مطلب: بدون رتبه

 بعد نماز صبح در حالی که می‌دانستم بابا شهید شده خواب دیدمشون؛ جراحت‌های منجر به شهادت بجز [در] صورت را داشتند. دستشون رو بوسیدم، آثار سودا و زمختی را داشت. با همان مهربونی بی‌بدیل؛ مدتی در کنار هم بودیم و همچنانکه نگاه صورت‌شان می‌کردم برام سوال بود با توجه به آمدن بابا ما چرا همچنان فرزند و مامان همسر شهید است؟
گوینده: محمدکریم علی‌حسینی، فرزند شهید.

RSS

نویسندگان

«آبان 1403»
شیدسچپج
19202122232425
2627282930311
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
فراخوان همکاری و دعوت به همیاری ادامه مطلب

فراخوان همکاری و دعوت به همیاری

آن شهید عزیز بارها از بستگان نزدیك‌شان خواسته‌اند خاطرات ایشان را ضبط نمایند تا یادگاری بماند اما آنان موضوع را به شوخی برگزار و از انجام این مهم بگونه‌ای طفره رفته‌اند كه بعد از شهادت‌شان حداكثر حسرت‌ها را در این رابطه بخورند!

شعر از آقای علی توکلی: فصل گل بود و تا خدا رفتی

قاب عکس گلــــت بغل کردم چشمم از لالـــــه بر نمی‌دارم


اون زمان که شهید عزیز در قید حیات بودن ما بچه بودیم. علت سرودن شعر، ارادت به اخلاق نیک شهید عزیز است. حتی یک بار تمام مارو از کلاته میان که بیشتر زن و کودک بودن به کمر زیارت بردن و مثل پدری مهربان مواظبمون بودن و جواب جیغ و داد خانما و بچه‌ها رو با لبخند و سکوت می‌دادن.

RSS
  • بازگشت به بالا
DNN