ShahidAlihosseini.ir - یادها و خاطره‌ها

خشکسالی جای خود، شادی هم جای خود

خشکسالی جای خود، شادی هم جای خود

راه انداختن بازی بچه‌ها و به ذوق و شوق آوردن اهالی روستا

 سال‌های قبل از زلزله 1347 بود که بر اثر خشکسالی و بالطبع بیکاری وضع مالی مردم خوب نبود، گوسفندها از گرسنگی می‌مردند. دراین حال عید آمده بود و بر اثر بی‌پولی مردم دماغ سوخته بوده و دل و دماغ نداشتند. مخصوصاً جوان‌ها که نه گردویی برای گردوبازی داشتند نه تخم‌مرغی برای تخم‌مرغ‌جنگ و نه تُشلِه (تیله) بازی. چون معمولاً گردو را در ازای دادن ارزن و پنبه و (قره) غروت می‌خریدند و چون از این‌ها خبری نبود همه دست روی دست داشتند و عید از رونق افتاده بود. از طرفی هم بیابان خشک بود و از گالُک و لاله هم خبری نبود. همه بچه‌ها و جوان‌ها کنار آفتاب سر به زیر و غمگین و بی‌کار بودند. گویا شهید (حسین کریم) قبلاً دو بره فروخته بود و چون کاخکیه (خریدار) پول نداشته بوده یک کیسه گردو بجاش داده بود. شهید که چنین دید بدون این که چیزی بگوید رفت مقدار زیادی گردو آورد و بین بچه‌ها و جوان‌ها تقسیم کرد و گفت بگیرید گردوبازی را راه بیندازید و غصه نخورید. با این اقدام، بچه‌ها و جوان‌ها با خوشحالی عید را برگزار کرده و ذوق و شوقی در بین مردم بوجود آمد و عید رنگ دیگری به خود گرفت.

تاریخ: نوروز سال ؟
مکان: گناباد - روستای نجم‌آباد
گوینده‌ی خاطره: محمدجواد موحد
رابطه با شهید: دوست و آشنا

 

مطلب قبلی عیدی شهید
مطلب بعدی اهتمام به گره‌گشایی از کار مردم
Print
202 رتبه بندی این مطلب:
بدون رتبه
0رأی موافق 0رأی مخالف
سعید علی‌حسینی

سعید علی‌حسینیسعید علی‌حسینی

سایر نوشته ها توسط سعید علی‌حسینی
تماس با نویسنده

نوشتن یک نظر

This form collects your name, email, IP address and content so that we can keep track of the comments placed on the website. For more info check our Privacy Policy and Terms Of Use where you will get more info on where, how and why we store your data.
افزودن نظر

ارتباط با نویسنده

x

نویسندگان

«آبان 1403»
شیدسچپج
19202122232425
2627282930311
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
فراخوان همکاری و دعوت به همیاری ادامه مطلب

فراخوان همکاری و دعوت به همیاری

آن شهید عزیز بارها از بستگان نزدیك‌شان خواسته‌اند خاطرات ایشان را ضبط نمایند تا یادگاری بماند اما آنان موضوع را به شوخی برگزار و از انجام این مهم بگونه‌ای طفره رفته‌اند كه بعد از شهادت‌شان حداكثر حسرت‌ها را در این رابطه بخورند!

شعر از آقای علی توکلی: فصل گل بود و تا خدا رفتی

قاب عکس گلــــت بغل کردم چشمم از لالـــــه بر نمی‌دارم


اون زمان که شهید عزیز در قید حیات بودن ما بچه بودیم. علت سرودن شعر، ارادت به اخلاق نیک شهید عزیز است. حتی یک بار تمام مارو از کلاته میان که بیشتر زن و کودک بودن به کمر زیارت بردن و مثل پدری مهربان مواظبمون بودن و جواب جیغ و داد خانما و بچه‌ها رو با لبخند و سکوت می‌دادن.

RSS
  • بازگشت به بالا
DNN