ShahidAlihosseini.ir - یادها و خاطره‌ها

درخشش در دوستی، شجاعت در انتقام

درخشش در دوستی، شجاعت در انتقام

نه پذیرش ظلم، نه انجام ظلم؛ وفای به عهد و مقابله شجاعانه با قلدری و زورگویی

این شهید عالیقدر در سال‌های سخت اقتصادی و اجتماعی که ناگزیر از اتخاذ پیشه چوپانی در اقصی نقاط استان پهناور خراسان بزرگ شده ضمن مراودات حساب شده‌اش با انسان بزرگ و والامرتبه‌ای که در عین گمنامی به مثابه شاهگل هستی و چشمه‌ای گوارا در بین خارهای فراوان روئیده در کویر تفتیده‌ی انسانی منطقه سربرج در نزدیکی مشهد به شمار می‌رفته و هر مشام و کامی قادر به درک و احساس نسیم خوش و مشاهده و چشش آب گوارای گل و چشمه‌ی وجودی‌اش در آن منطقه نبوده چرا که: کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز و این شهید با آن عزیز انس و پیوستگی منحصر به فردی پیدا کرده که شمه‌ای از اثرات آن در این ماجرای انتقام‌گیری منحصر به فردش به منصه‌ی ظهور رسیده است و جای دارد جهت شناخت بیشتر شهید مونس عزیزش، انسان خودساخته و بزرگوار سید نصرالله را بیشتر بشناسیم:

جهت حصول این شناخت صحنه‌هائی را نزد مخاطبین عزیز مجسم می‌نمائیم که در هر یک از آن چشمه‌ای از شدت تهذیب و وسعت بزرگواری‌اش را نشان داده است بارها از نزدیک دیده که افرادی از باغ ایشان میوه چیده و با خود می‌برند اما نه تنها عکس‌العملی نشان نمی‌داده بلکه خود را پنهان هم می‌نموده که چشم آنها به ایشان نیافتد و خجالت نکشند! حتی یکبار از نزدیک دیده که کسی درخت به ثمر نشسته‌ی گردوی باغ ایشان را پیش چشم وی قطع نموده و با خود برده اما باز هم به کظم غیظ و حفظ حالت اختفایش در نظارت تلخ اتفاقی بر ماجرای ناراحت کننده‌ی فوق ادامه داده و بعد رفته نهال جدیدی به جای درخت قطع شده نشانده تا کاستی تحمیل شده را در سایه‌ی صبر و تدبیر عظیم و کم نظیرش جبران نماید و هیچگاه به روی متجاوزین بی‌رحم و غارتگران بی‌انصافی از این قبیل نیاورده است که چکار کرده‌اند!! چه برسد به این که بخواهد مچ آنها را گرفته یا در منگنه‌ی توبیخ و مجازاتشان قرار دهد!!! چنین مردان مردی نادره‌ی روزگارند به ویژه در منطقه‌ای که اشتهار منفی باجگیری قلدرانه نیز پیدا کرده و روزگاری که سکه‌ی صدق و راستی و بزرگواری تقریبا به طور کامل از رونق افتاده محسوب می‌شده است! و تراکم همخوانی و هماهنگی اصالت وجودی این دو موجب نهایت شیفتگی و انس خاص آنان با یکدیگر شده است.

در چنین شرایطی طی حادثه‌ای توسط فردی قلدر و زورگو در آن منطقه در میان جمعی باج بگیر و ظالم، برادر 10 ساله‌ی ایشان چنان مورد ضرب وشتم ناجوانمردانه قرارمی‌گیرد که آثار آن تا مدت‌ها بر جای مانده و از شدت درد سخت به خود می‌پیچیده است! این حادثه بر اثر چرانده شدن محصول زراعتی اهالی آن منطقه توسط گله‌ای دیگر اتفاق افتاده! چوپانان گله‌ی مذکور بعداز مواجهه با وضعیت فوق و از ترس عواقب آن طوری گله‌ی گوسفند خود را از صحنه خارج می‌نمایند که رد به جای مانده از آن گله روی رد گله‌ای می‌افتد که چوپان آن شهید و کمک‌کار (گُماری) وی یعنی برادر 10 ساله‌اش بوده است! اهالی روستا پس ازمشاهده‌ی وضعیت فوق با عصبانیت تمام به ردزنی گله جهت دستیابی به چوپان مقصر مبادرت ورزیده‌اند و به تصور این که این گله همان گله‌ای است که محصول آنها را خورده به محض رسیدن به گله، برادر شهید را که در آن لحظه دم دست آنها قرارداشته هدف قرارداده و یکی از آنها که خشمگین‌تر بوده ضربه چوب بسیار محکمی بر ایشان وارد آورده و پس از زدن این ضربه به منطقه‌ی مسکونی خود بر می‌گردند! با پیدایش این وضعیت، مقصران اصلی به اتفاق ناپدری شهید و چند واسطه‌ی دیگر نزد آنها رفته و مشغول مصالحه و حل و فصل کدخدامنشانه‌ی غائله‌ی پیش‌آمده می‌شوند!

از اینطرف آن شهید بزرگوار که در لحظه‌ی حادثه در نقطه‌ی دوردست‌تری قرار داشته و متوجه جزئیات حادثه نشده پس از بازگشت به محل حضور برادرش از او می‌خواهد که بخشی از گله را که در حال دور شدن بوده برگرداند اما مشاهده می‌کند که وی حالتی عادی ندارد و به زحمت راه می‌رود و به تعبیر خودشان مثل مار به خود می‌پیچید! لذا از وی می‌پرسد که چی شده؟ با طرح این سوال طاقت برادر نوجوان شهید طاق شده و میزند زیرگریه و با این حالت ماجرا را تعریف می‌کند و آن شهید پس از مشاهده‌ی کبودی اثر ضربه‌ی چوب بر روی بدن برادرش سوگند ویژه‌ای به این صورت خورده که اگر من انتقام این ضربه‌ی ناجوانمردانه را نگیرم فرزند پدرم نیستم! و آن سوگند را به شرحی که در اینجا آمده به زیبائی و قاطعیت هر چه تمامتر به مرحله اجرا در آورده و ثابت می‌کند که فرزند شایسته و خلف پدر رشید و شجاعش می‌باشد. قبل از آن، این شهید عزیز با چنان کیمیائی که مدتی قبل به رحمت ایزدی پیوسته، کاملا مانوس و صمیمی شده و دوستی‌شان به قدری گل انداخته که در وضعیت مخاطره‌آمیز ناشی از شدت انتقامگیری شهید در حضور صمیمی‌ترین دوست و بالاترین پشتوانه‌اش، سید نصرالله با تمام وجود به دفاع از او برخاسته و گفته: "هر کس با حسین طرف شود با من طرف است" و اینک شرح ماجرای چگونگی انتقام‌گیری این شهید عالیقدر پس از اطلاع از ماجرای ضرب و شتم ناجوانمردانه‌ی برادر بی‌دفاعش، به شرحی که گذشت سوگند می‌خورد که انتقامش را بگیرد لذا مشخصات فرد ضارب را دقیقاً دریافت و با عزمی جزم و اراده‌ای استوار به محل تجمع آن افراد مراجعه و از دور متوجه می‌شود که اطرافیان و بستگان سازشکارش گرم گفت و گو با آنهایند و موضوع به مصالحه کشیده شده است با خود فکر می‌کند که اگر سلام بکنم دیگر مجال و زمینه‌ی انتقامگیری از من سلب خواهد گشت! به همین خاطر فرد مورد نظر را از دور مدنظر و مخاطب قرار داده و گفته: ای نانجیب طفل خردسال با تو چه کرده بود که چنان ضربه‌ای به او زدی؟! و قبل از این که به خود بیایند خود را به او رسانده و چنان با چوبدستی‌اش به پشت گردن وی می‌کوبد که با سر به زمین می‌خورد و از هوش می‌رود! در نتیجه این برخورد نشست سازشکارانه مذکور به هم می‌ریزد و ناپدری شهید از ترس صدمه خوردن جدی به شهید در این ماجرا دست به ابتکاری عجیب می‌زند او با صدای بلند فریاد می‌زند که «به حق خدا قسم این دیوانه است او را از دیوانه‌خانه آورده‌ام» و از آنان می‌خواهد که کاری به کار وی نداشته باشند!!

عده‌ای در صدد هجوم به شهید و تلافی آن ضربه سخت برمی‌آیند و عده‌ای مانع آن‌ها می‌شوند؛ مخصوصاً جوانمرد رشید سیدنصرالله عزیز که ضمن مهار قاطع عناصری که با رگ‌های برآمده سعی در پی‌ریزی تندترین واکنش ممکن داشته‌اند، موضع قاطع خویش را به این صورت اعلام می‌نماید که «هر کس با حسین طرف شود با من طرف شده است» و در این اثناء فرد ضربه خورده‌ی به خاک افتاده به هوش می‌آید و نَوَردی (چوبی بزرگ) را برداشته و به گونه‌ای به سمت شهید خیز برمی‌دارد که انگار تیری از چله‌ی کمان رها شده است! شهید در عین حال که ظاهراً هم جهت با او به جلو حرکت می‌کرده و با سرعتی کمتر به ظاهر در حال گریز بوده اما در واقع همه حواسش را متوجه حرکات و عکس‌العمل او نموده و درآمادگی دفاعی بسر می‌برده است! و او بعد از آنکه به فاصله‌ی چند قدمی شهید می‌رسد چوب را به قصد سر شهید با شدت هر چه تمام‌تر پرتاب می‌کند و چون شهید از قبل حواسش را روی نوع واکنش او متمرکز کرده در همان فاصله‌ی بسیار کوتاه زمانی سرش را از مسیر حرکت چوب می‌دزدد و در نتیجه چوب به شانه ایشان برخورد می‌کند و ا ز محل بالاتر از اندازه یک وجب که روی شانه ایشان نشسته، می‌شکند و قطعه‌ی شکسته شده‌ی آن به مسیر پرتاب شده‌اش ادامه می‌دهد! و شهید که در آن ایام از قدرت بدنی و چالاکی بالائی برخوردار بوده به سمت او برگشته و آغوشش را به روی او می‌گشاید و هنگامی که در آغوش وی جای می‌گیرد با چوبدستی‌اش ضربات سخت و شکننده‌ای بر ساق پای او وارد می‌سازد به گونه‌ای که مجددا و این بار سخت‌تر و بیشتر بی‌هوش نقش بر زمین می‌گردد!

و آنگاه این پیام را از دوست صمیمی‌اش سید نصرالله که (با دخالت و اعلام موضع صریحش در صحنه‌ی برخورد، از فراگیر شدن درگیری پیش‌آمده جلوگیری نموده) دریافت می‌نماید که اگر می‌خواهی زنده بمانی فرار کن و از این منطقه برو! (در واقع بدلیل شناختش از خلق و خو و عادات جاهلی افراد درگیر در این ماجرا و در تکمیل اجرای تعهد خاصش نسبت به بهترین دوستش با ارائه‌ی این طرح پیشگیرانه و برانگیختن شهید به مراعات احتیاطات لازم، نقشه و رویه‌ی آنان را بهم ریخته و در هم شکسته است) و شهید از آنها فاصله می‌گیرد و در حال دور شدن از منطقه احتیاط‌های لازم برای حفظ جانش را نیز بکار می‌بندد و چند شب در نقطه‌ای دورتر از گله با حالت هوشیاری ضمنی استراحت می‌نماید و بدین‌سان شاید نخستین و تنها کسی بوده که موفق به چنین انتقام‌گیری منحصر بفردی در آن هنگامه‌ی سخت گشته است. و آن شهید عزیز این خاطره را بارها با غرور و سرافرازی خاصی تعریف کرده آنهم با حلاوت وحرارتی که هیچوقت تکرار آن نه تنها ملالت‌آور نمی‌شد بلکه هر بار بر جاذبه و گیرائی آن افزوده می‌گشت!

تاریخ: ؟؟؟
مکان: منطقه سربرج - مشهد
گوینده‌ی خاطره: به نقل از مبارز برجسته و شاخص روستا در جریان انتشار و پیشبرد انقلاب اسلامی در منطقه، مهندس محمدجواد موحد و فرزند گرانقدر سید نصرالله فقید
جمع‌آوری خاطره: محمدرضا علی‌حسینی، فرزند شهید
رابطه با شهید: دوست و آشنا

مطلب قبلی به مدرسه فرستادن کودک به مدرسه با تراکتور
مطلب بعدی حالات و روحیات یک شهید در جبهه در آئینه‌ی گفتار شهیدی دیگر
Print
335 رتبه بندی این مطلب:
بدون رتبه
0رأی موافق 0رأی مخالف
سعید علی‌حسینی

سعید علی‌حسینیسعید علی‌حسینی

فرزند ششم شهید

سایر نوشته ها توسط سعید علی‌حسینی
تماس با نویسنده زندگی نامه کامل

زندگی نامه کامل

x

1 نظر در مطلب "درخشش در دوستی، شجاعت در انتقام" ثبت شده است

0
0
Avatar image

محمدرضا علی‌حسینی

خاطره سربرج كه گل سرسبد خاطرات باباست و بيش از 10 بار شاهد تعريف آن توسط خود ايشان بوده ام

نوشتن یک نظر

This form collects your name, email, IP address and content so that we can keep track of the comments placed on the website. For more info check our Privacy Policy and Terms Of Use where you will get more info on where, how and why we store your data.
افزودن نظر

ارتباط با نویسنده

x
«اسفند 1403»
شیدسچپج
15161718192021
22232425262728
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
فراخوان همکاری و دعوت به همیاری ادامه مطلب

فراخوان همکاری و دعوت به همیاری

آن شهید عزیز بارها از بستگان نزدیك‌شان خواسته‌اند خاطرات ایشان را ضبط نمایند تا یادگاری بماند اما آنان موضوع را به شوخی برگزار و از انجام این مهم بگونه‌ای طفره رفته‌اند كه بعد از شهادت‌شان حداكثر حسرت‌ها را در این رابطه بخورند!

RSS

  • بازگشت به بالا
DNN